از ابتدای قرون وسطی، اندیشمندانی نظیر “سن توماس داکن” اقدام به وضع نظریه حاکمیتی نمودند، که به جای منشاء ماوراء الطبیعه ای، ریشه انسانی است. اساس و پایه این نظریه مبتنی بر این تفکر است که حق فرمانروایی متعلق به مردم است، چرا که انسان مستقل، مختار و صاحب اراده است. نظریه حاکمیت دموکراتیک در دو مرحله فکری حاکمیت مردم و حاکمیت ملی شکل گرفته است که در زیر به آن اشاره می گردد:
الف) حاکمیت مردم: حاکمیت مردم به این معناست که حکومت ها قدرت و اقتدار خود را از منبع دیگری جز خواست اجتماع و رضایت عامه به دست نمی آورد و مردم می توانند حکومت را تغییر دهند و یا برکنار نمایند.
ب) حاکمیت ملی: با توجه به این که حاکمیت مستقیم مردم، به معنی مشارکت مردم در تصمیم گیری های اجتماعی به اتفاق یکدیگر، ممکن نبود، تفکر “حاکمیت ملی” ابداع گردید که به واسطه آن مردم از طریق انتخابات و نمایندگان خود، به اعمال حاکمیت می پردازند.