توجه به حقوق بشر، ریشه در تاریخ دارد و متفکران بسیاری درآن اندیشیده اند، اما آنچه امروز به عنوان حقوق بشر با گستره جهانی شناخته می شود، حقوق و آزادی هایی است که عمدتاً در اعلامیه جهانی حقوق بشر از آن ها یاد شده است.
این اعلامیه بعد از جنگ جهانی دوم تدوین یافته و در سال ۱۹۴۸ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسیده است. پس از آن نیز ده ها سند و تعداد زیادی نهاد منطقه ای و بین المللی درصدد توسعه و اجرای آن برآمده اند. این تلاش ها در شناسایی و رعایت حقوق و آزادی های بشر و بهبود وضعیت حقوق انسان در سطح جهانی بسیار ثمر بخش بوده است.
همراهان گرامی، در این راستا گروه میزان بر آن شد، مجموعهای با عنوان مبانی حقوق بشر را ارائه دهد که راهنمای شما در این زمینه باشد. اکنون به بیان آن می پردازیم.
نقد و ارزیابی حقوق بشر مستلزم شناخت دقیق مفاهیم، مفروضات و مبانی آن است. شناخت مبانی و مفاهیم نیز از طریق بررسی تاریخچه و سیر تحول آن بهتر صورت می گیرد. به عنوان مثال، مبنای حقوق طبیعی از زمان سقراط تاکنون، در هر عصر به گونه ای مطرح بوده، ولی تعریف ارسطو با تعریف سیسرون در این باره انطباق نداشته و تعریف مدرن از حقوق طبیعی، به کلی با تعریف قدیم آن متفاوت است.
بنابر شواهد تاریخی، در یونان قدیم که نظام سیاسی در قالب” دولت – شهرها” وجود داشت، طبقه ای از انسان ها نسبت به دیگران ممتاز و واجد حقوق خاصی بودند. این طبقه شهروند نامیده می شد، مردانی بودند که حداقل ۲۱ سال سن داشتند و از پدر و مادر آتنی زاده شده بودند، کارگر یدی و زیر دست نبودند. مزایای قانونی چون حق تساوی در برابر قانون، حق مالکیت، حق قضاوت و آزادی بیان، به مردان آزاد که تعدادشان یک هفتم جمعیت کشور بود اختصاص داشت و دیگران تنها در سایه حمایت آنها حق اقامه دعوا داشتند.
اکنون به بیان جایگاه حقوق بشر در دیدگاه اندیشمندان این دوره که دو دسته کلی عقلگرایان و رواقیان بودند، می پردازیم.
وجه مشترک در اندیشه متفکران این دوره، اعم از فلاسفه و سوفسطاییان، توجه خاص به انسان است. اختلاف انسان با حیوانات، تقدم انسان بر سایر مخلوقات و هم سنگ نبودنش با آنان، هسته اصلی عقاید آنها را تشکیل می داد. آنچه فلاسفه یونان را از قراردادگرایان هم عصر خود که مبانی سوفسطاییان را قبول داشتند، متمایز می ساخت، غایتمند دانستن انسان و توجه به طبیعت وی برای معلوم نمودن کمالات و غایت مطلوب بشر بود.
به عقیده افلاطون و ارسطو انسان ها نه فقط از لحاظ توانایی انجام کارهای مهم، بلکه از نظر قدرت کسب فضیلت نیز متفاوت آفریده شده اند. بنابراین، طبیعت، افراد بشر را به عالی و دانی(آزاد و برده) تقسیم می کند و مقتضای عدالت نیز تفاوت بین این افراد است. جامعه مدنی مطلوب آنان محدود و بسته، و حقوق انسان درآن جامعه مخصوص طبقات عالی است. این دیدگاه در چارچوب تفسیر انداموار از جامعه و تعیین جایگاه طبیعی افراد به منزله سر و دست و سایر اعضای بدن، در فلسفه یونان به چشم می خورد.
متفکران این دوره معتقد بودند که پذیرفتن حقوق برابر برای همگان، کمال بی عدالتی است. آنان معتقد بودند که برخی از افراد، به خودی خود از دیگران بالاترند و به دلیل همین حق طبیعی، باید بر دیگران فرمان برانند.
این امر به دلیل اعتقاد به اختلاف ذاتی انسان ها تحت الشعاع قرار گرفت و نتوانست نهادهای حقوقی مناسبی را تاسیس کند.
مکتب رواقی در سال ۱۳۰۱ق.م به دست زنون که فنیقی و مقیم آتن بود، تاسیس شد. این مکتب دارای وجوه اشتراکی با فلسفه لذت طلبی اپیکوریان داشت ولی متاثر از دیدگاه افلاطون بود. رواقیان، آدمیان را اعضای جامعه یگانه جهانی و همسان و برابر شناخته، سعادت را در زیستن و سازگاری با طبیعت می دانستند. برخلاف پندار ارسطو و افلاطون که دانش را در انحصار برگزیدگان میدانستند، اینان همه انسان ها را از خرد برخوردار می شمردند. بنابر نظر آنان، بشر به حکم غریزه، خواهان جاودانگی است و به آنچه با طبیعت او هماهنگ است روی می آورد و از آنچه با آن ناسازگار است، پرهیز می کند. همه انسان ها به طور یکسان پذیرای کمالند و میان آنان هیچ امتیاز فطری وجود ندارد. تنها فرزانگان از این حقیقت آگاهند و خود را شهروندان جهان می نامند. در مجموع می توان گفت: تاکید بر برابری و برادری انسانها و حقوق طبیعی به عنوان بنیاد قانون طبیعی، ریشه در عقاید رواقیان داشته است و همین امر زمینه ساز مقبولیت آیین مسیحیت در رم باستان گردید.