در مبنا و هدف قواعد حقوق اختلاف بسیار است، چندان که می توان گفت تاکنون در هیچ یک از مسائل اجتماعی بدین پایه بحث و گفتگو نشده است. از زمان حکیمان یونان تاکنون اندیشه هزاران نویسنده و دانشمندان را به خود مشغول داشته است.
پیروان مذاهب و دانشمندانی که فکر ایجاد حقوق جهانی را در سر می پرورانند، سهم بسزایی در این راه دارند.
ولی، رابطه اصلی همه گفتگوها را باید در این دو نکته جستجو و خلاصه نمود:
- تاریخ زندگی بشر ستم هایی را که حکمرانان زورگو برمردم روا داشته را هیچگاه از یاد نمی برد. قربانیان این جنایات همواره در پی آن بوده اند تا چاره ای بیابند. احترام به حقوق فطری یکی از این وسایل است: گروهی از خردمندان کوشیده اند تا با طرح این فکر که (قواعد برتر از اراده حاکم نیز وجود دارد و حقوق باید از آن قواعد عالی و طبیعی پیروی کند) مانعی در راه تجاوز حکومت ایجاد کنند و قیام و مقاومت مردم در برابر بی عدالتی ها را موجه سازند.
از سوی دیگر طرفدارن حکومت نیز بیکار ننشسته اند، و این فکر را پرورانده اندکه حاکم نماینده خدا و مامور اجرای فرمان های اوست.
- زندگی فردی و اجتماعی انسان دو چهره گوناگون از حقیقت اوست و مهم ترین مساله درباره هدف حقوق این است که چگونه باید ضرورت های این دو زندگی را با هم جمع کرد و مقصود نهایی از قواعدحقوق تاًمین کدام یک از آنهاست؟
از همین روست که دو مکتب اصلی تمام مسائل حقوقی و اقتصادی را تحت تاثیر خود قرار می دهد:
بعضی طرفدار اصالت فرد و تامین آزادی او شده اند و بعضی دیگر منافع جامعه و ضرورت های زندگی مشترک را برحقوق فردی برتری داده اند.
در اینجا سوالی که مطرح میشود این است که آیا نقش حقوق تنها نگاه داری اجتماع و تضمین بقای حکومت است، یا باید بر پایه عدالت و انصاف باشد و برای هرکس حق و تکلیفی را شناسد که شایسته و سزاوار است؟
به این پرسش دو پاسخ گوناگون ارائه شده است:
- مبنای اصلی حقوق عدالت است: به این ترتیب، هم قانونگذار باید از قواعد عدالت پیروی کند و هم پیروان قانون درصورتی که ناگزیر از اجرای آنند، که دستورات حکومت را عادلانه بیابند. لزوم احترام به اصول حقوقی ناشی از اراده حکومت نیست؛ به خاطر آن است که انسان به حکم فطرت خویش خواهان دادگستری و عدالت است. به طور خلاصه، قاعده ای به عنوان (حقوق) قابل احترام است که، علاوه بر تامین آسایش و نظم عمومی، حافظ عدالت نیز باشد.
- مبنای حقوق قدرت حکومت است نه عدالت: قاعده حقوقی، خود به خود و به دلیل پشتیبانی دولت، همیشه محترم است؛ خواه هدف آن حفظ نظم یا اجرای اصول عدالت باشد. پس هیچ کس نمی تواند به بهانه بی عدالتی از اجرای قاعده حقوقی سرباز زند یا در برابر آن مقاومت کند. در این پاسخ، به حقایق مادی و خارجی بیش از آرمانهای حقوقی توجه می شود. آنچه حقیقت دارد این است که طبقه حاکم سایرین را وادار به اجرای قواعد حقوق می کنند و این گروه نیز ناگریز از رعایت آن هستند.
آنانکه عدالت را مبنای حقوق می شمرند، معتقد به وجود قواعد والا و طبیعی هستند که برتر از اراده حکومت است و دولت ها وظیفه دارند که آن قواعد را به دست آورند و حمایت کنند. ولی طرفداران نظر اخیر، حقوق را ناپایدار و ناشی از وضع حکومت و سیر تاریخی هرجامعه می دانند. به همین مناسبت، نظر گروه نخست را “مکتب حقوق فطری یا طبیعی” و نظر دیگر را “مکتب تحققی” می نامند.